اعترافات خنده دار






دختــــــــــــر کوچــولـــــو

p.gh

 

اعتراف میکنم یه شب رفتیم عروسی وقتی خانواده عموم اومدن گفتن نزدیک بوده با یه تریلی تصادف کنن…تو خونه داشتیم حرف میزدیم رو کردم به شوهر خواهرم گفتم خدا بهشون رحم کرد خوب شد زیر تلیلی نرفتن….خدا میدونه چقدر شوهر خواهرم مسخرم کرد..

♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠اعترافات خنده دار♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠

اعتراف میکنم بچه بودم وقتی بارون میومد تو راه برگشت از مدرسه با چکمه هام از جاهایی رد میشدم که آب بیشتری جمع شده بود،کلی هم ذوق میکردم که پاهام خیس نمیشه…
عجب روزایی بود..

♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠اعترافات خنده دار♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠

دیشب پسردایام خونمون بودن بعد همینطوری بحث دایشون پیش اومد پسرداییم گفت که داییش با اینکه سنش زیاده ولی بظاهر خیلی جوون مونده مامانمم خیلی جدی گفت آره آخه داییت خیلی بیعاره (بی آر؟)…
آقا یدفه خونه از خندمون منفجر شد آخه منظورش بیخیال بود (البته فک میکنم منظورش این بود)
اینم سوتی مادر زنم بود چیه فک کردید فقط خودتون سوتی میدید؟؟؟




برچسبها:
نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 21:46 توسط پرنیان|



      قالب ساز آنلاین      


ابزار پرش به بالا